رادين رادين ، تا این لحظه: 20 سال و 8 ماه و 20 روز سن داره

❤رادین عسل مامان❤

ماجراهای سفر به همدان

از سه شنبه شب دیگه تب راستینی قطع شد و ما تصمیم گرفتیم اگه حالش خوب شد برناممون رو کنسل نکنیم.چهار شنبه بعد از اداره به رسم شیرازیا سر خوش و خوشحال بی هیچ عجله ای چمدونو بستیم و راهی شدیم.. هنوز چن دقیه ای نگذشته بود که حس کردیم گرسنه ایم .... تصمیم گرفتیم شام بخوریم و بعد بریم.. البته باید بگم ترافیک واقعا بی سابقه بود.. اول رفتیم تو صف بنزین و بعد جاتون خالی دلتون نخواد از یه فست فودی جدید ساندویچ خوردیم که واقعا خوش مزه بود و بالاخره تصمیم گرفتیم راه بیوفتیم.. ساعت 2-3 بعد از نیمه شب بود که رسیدیم..راستینی که خوابشو کرده بود خوشحال و خندون همه جای خونرو بازرسی کرد و رادین هم یه اتاق تک تخترو برا خودش انتخاب کرد .. یک ذوقی می کرد انگار و...
19 شهريور 1390

جشن تولد رادین و راستین گلم

دیروز بالاخره برا بچه ها تولد گرفتم و خدارو شکر همه چی به خوبی و خوشی برگزار شد. امسال به کمک مامان غذا رو خودمون درست کردیم و فکر می کنم از هر سال بهتر بود.   راستینی تا آخر شب بیدار بود و هر بار هم تو بغل یکی بود.. البته بیشتر پیش مامان ملوک بود و مرتب خودشو براش لوس می کرد و مامانیشو هی بوس می کرد  رادینی هم امسال حسابی با دوقلوها جور شده بود و کلی با هم بازی کردن   خلاصه به لطف خدا جشن خوبی بود و فکر می کنم به همه خوش گذشت.. رادینی  با کادوییاش خیلی حال کرده بود مخصوصا تیرکمون خاله مرجان که یه لحظم از دستش نمیوفتاد.. عمه گیتی هم کیسه شنی براش گرفته بود واقعا دستش درد نکنه می دونم خریدن و اوردنش چقد زح...
11 شهريور 1390

تولد رادین گلم

دیشب تولد رادین گلی بود و با خاله ها و مامانی براش یه تولد کوچولو گرفتیم. وقتی رفتیم کیک بگیریم یه کلاه دلقکی بامزه هم برداشت که خیلی بهش میومد.   اولش خاله مرجان دیر اومد و فکر می کردیم نمیاد رادینی کلی پکر شد و گفت بدون خاله تولد مزه نداره.. هر چی گفتم بیا با کیک ازت عکس بگیرم نیومد اما وقتی صدای زنگو شنید مث فنر از جا پرید.. خاله مرجان و دایی علی براش کلی فشفشه و برف شادی و ...از این جور چیزا خریده بودن..خاله منص و عمو مجید هم براش ساعت بن تن و برا راستینی هم یه چیزایی واسه بازی تو حموم گرفته بودن.. مامانی هم برا رادین ترنسفورمر و برا راستینی "الو" گوشی بن تن خریده بود.. اما با این همه زیاد خوشحال نبود.. می گفت تولد را...
26 مرداد 1390

مدال طلای رادین

امروز رادینی در کلاس شنا مدال طلا گرفت..خیلی برای من و شوشو خوشحال کنندست.. امیدوارم همیشه و در همه رشته ها موفق بشه ...
8 مرداد 1390

رادین گلم و کلاسهای تابستونی

رادینی رو باشگاه پیام ثبت نام کردم. ۹:۳۰-۸ بدمینتون...۱۱:۳۰-۱۰ شطرنج و  ۱۳-۱۱:۳۰ شنا... از ۱۴ ها شروع شد اما بخاطر اینکه دیر وقت از ساری برگشتیم از دوشنبه هفته پیش با خودم اوردمش اداره و رسوندمش باشگاه.. بعد از بدمینتون رفتمدنبالش و بردمش سر کلاس شطرنج.. دوباره اومدم سر کار و هنوز چیزی نگذشته.. باید می رفتم دنبالش.. معلم شطرنجش گفت این کلاس پیشرفته است و رادین امتیازا رو نمی دونه و اونم حو صله و وقتشو نداره براش توضیح بده.. خلاصه رادینی رو بردم کلاس شنا.. و برگشتم اداره.. ساعت ۱ رفتم دنبالش و با  هم اومدیم اداره.. تا ۵/۲ که بتونم برم خونه.. پیشم بود و خلاصه برا من روز بسیار سختی بود..   چهارشنبه فقط شنا داشت .. و بیشتر روز...
12 تير 1390

لباس و کفش نو رادین و راستین

شنبه خونه مامان مهمونیه و من دغدغه لباس دارم..   شنبه رفتیم پاساژ کلستان و یه راست رفتیم مغازه آلوین ..رادین گفت که شلوارک نمی پوشه اما من با اصرار دو تا شلوارک دادم بپوشه  ..اما کوتاه نیومد و گفت به هیچ وجه شلوارک نمی پوشه .. فقط تی شرت خوشکلی انتخاب کرد ..  یه شورت جین و یه تی شرت خوشکل هم تن راستین کردم.. وا .. فسقل.. چه ذوقی کرد..فکر نمی کردم بفهمه.. حاضر نبود درش بیاره.. جانم .. بالاخره خرید کردیم و از مغازه اومدیم بیرون.. دم آسانسور شوشو به رادین گفت که برا راستین شلوارک خریدیم.. یهو رادین پرید هوا و گفت منم شلوارک می خوام  خلاصه برگشتیم و همون که دوست داشت رو خریدیم... حالا بچه ها مث همیشه زودتر از ما نو ...
6 تير 1390

ساري

چهارشنبه بعد از اداره وسايلو جمع كرديم.. بچه ها روو برداشتيم و رفتيم ساري..   من و بچه ها عقب نشستيم..راستين كه عادت داره تا صبح وول بخوره و غلت بزنه انقدر غر زد تا خوابش برد.. اما تا مي خواست غلت بزنه بيدار مي شد و گريه ميكرد..خدا رو شكر راديني بيدار بود تا اونجا برامون قصه گفت و حرف زد..تا رسيديم.. نزديكاي ظهر بيدار شديم.. جوجه خريديم و رفتيم ساحل فرح آباد.. خدا رو شكر هوا ابري بود و آفتاب اذيت نمي كرد..راديني تا دم دماي غروب شن بازي كرد و بهش خوش گذشت.. راستين هم شن بازي كرد.. اولش كه رو شنا گذاشتمش قيافش خيلي خنده دار بود ..از اينكه دست و پاهاش كثيف شده بود با لب و دهن كج.. به دست و پاهاش نگا مي كرد و ناراحت بود.. اما بعد از ...
4 تير 1390

رادین ورزشکار

رادین گلم دیروز کلاس کاراته داشت.. از کلاس که برگشت لپاش قرمز مث خون و لباسش خیس خیس بود..خوشحال و خندون بود.. گفت با چن نفر مبارزه کرده و برده بود..مربیش آقای "سن سی" اسمشو برا مسابقات کشوری رد کرده و یه ماه دیگه مسابقه داره..   پسرم عشقم نفسم امیدوارم موفق باشی... ...
1 تير 1390

راديني و زبان كانون

   امروز امتحان زبان کانون رادین عسلی بود. همرو عالي گرفته بود ...به نظر من نحوه تدريسو رفتار معلم رو بچه خيلي تاثير داره.. دو ترم گذشته راديني به زور زبانشو مي خوند و علاقه اي نداشت.. معلمش خانم راشد بود و با اينكه زن بود رفتار با بچه ها رو بلد نبود.. اما اين ترم معلمش آقاي خاچاطوريان خيلي جوون خوبيه.. با بچه ها شو خي مي كنه و كلاس  رو از حالت خشك درآورده .. راديني با ذوق و شوق مي ره تو كلاسش مي شينه و خوب پيشرفتش هم اين ترم عالي بود.. خدا رو شكر     ...
30 خرداد 1390