رادين رادين ، تا این لحظه: 20 سال و 8 ماه و 20 روز سن داره

❤رادین عسل مامان❤

من برگشتم

سلام خدمت دوستای گلم که حالمو پرسیده بودن راستش خیلی گرفتارم و وقتم پره ..دیگه نمی رسم بیا اینجا و چیزی بنویسم.. خوشبختانه الان همه خواب هستن و تونستم بیام اینجا اول از رادینی بگم که درس و مشقاش خیلی زیاد شده..هر روز امتحان و ÷پوهش و آزمایش داره..موندم دبیرستان بره چی کار می کنه.. دو ماهی می شه که دیگه کلاس کاراته نمی ره.. نمی رسه که بره ..کلاس زبان ترم پیش هم اصلا رضایت بخش پاس نکرد. .چون برا زبان کانون وقت زیادی نذاشتیم..بچم کم خوابی داره و خیلی خستست..باید یه فکری براش بکنم.. فکر می کنم امتحاناتشون تا آخر دی باشه و بعد از اون بتونه یه نفسی بکشه.. البته امیدوارم.. حالا راستینی بی نهایت شیطون و کله خراب شده...زده رو دست رادین...
15 دی 1390

عروسی سعیده جون

دیشب عروسی سعیده جون بود. رادینی که کولاک کرد ..تا حالا ندیده بودم این جوری برقصه.. ماشاا.. قربون قدوبالاش..فداش شم من.. راستینی هم که تا ولش می کردی اون وسط بود..جای عروس و داماد..واسه خودش می رقصید و دست می زد.. جانم.. بمیرم برا تو.. ایشاا.. که سعیده جون و مهدی جون خوشبخت شن .. مجلس گرمی داشتن .. به ما که خیلی خوش گذشت.. ...
29 مهر 1390

رادینی و اردوی پدرو پسر

با اینکه دیشب بخاطر عروسی دیر خوابیدیم اما رادینی ساعت ۸ پا شدو گفت من می خوام برم اردو..خلاصه با شوشو رفتن اردو .. اردوگاه باهنر.. خیلی هم بهشون خوش گذشته بود..و شیطنت کرده بود..  فوتبال هم بازی کرده بود و رادینی ۳ تا گل زده بود.. خدایا شکرت.. بخاطر سلامتی بچه هام و شادیشون ازت متشکرم خدایا خیلی دوست دارم ...
21 مهر 1390

عروسی آنا جون

دیروز اداره نرفتم چون شب عروسی آناجون بود و من هزار تا کار نکرده داشتم..مهمترینش آرایشگاهه راستینی..  راستینی رو بردیم آرایشگاه پیش عمو مجید..نشوندیمش رو صندلیو کلی دلقک بازی دراوردیم که گریه نکنه.. اما از وساطاش زد زیر گریه .. قربونش برم نفسه نفس کلی تغییر کرد..ماشاا.. عشقه منه بگذریم شب رفتیم عروسی .. خیلی خوش گذشت به بچه ها هم همینطور.. راستینی که تا آخرین لحظه بیدار بود دست می زد..گاهی سر تکون می داد و یا می رقصید.. همه چی عالی بود.. ایشاا.. خوشبخت شن. ...
21 مهر 1390

رادینی کلاس سومی شد..هوراااااااااا

دیشب رادینی ساعت 9 رفت که بخوابه.. من و راستینی هم دراز کشیده بودیم و فیلم می دیدیم...البته راستین بیشتر وول می خورد و مرتب از روی من رد می شد که یهویی با سر برگشت و سرش بد صدایی داد و خیلی گریه کرد و با شیر خوابش برد..وخلاصه چون زود خوابیده بود صبح زودتر از رادین و با هیجان و چشای درشت بیدار شد.. مث اینکه خبر داشت امروز روز خاصیه.. رادینی بیدار شد .. یونیفرم جدید مدرسشو پوشید و صبحانشو که طبق معمول کورنفلاکس و شیر بود رو خورد و با خوشحالی به مدرسه رفت.. پسرم امسال کلاس سومیه و خودش خیلی از این موضوع خوشحاله..خوشبختانه پسرم قدر تموم لحظات بچگیشو می دونه و ازش لذت می بره.. اسم کلاسشون نظم 1 و معلمشون سرکار خانم امان کریمی هستش.. وقتی ا...
3 مهر 1390

نامه رادینی به خاله فریبا

چن وقت پیش برا خونمون صندوق پست نصب کردن ..از اون روز رادینی کلیدشو برداشت و گفت من مسئول این صندوقم..هرروز با ذوق صندوقو چک می کرد..اما هیچ وقت توش نامه ای نبود .. من و همسری تصمیم داشتیم نامه ای بنویسیم و براش بذاریم اما مشغله و گرفتاری فرصتی نمی ذاشت.. تا اینکه من تو اداره از دوستام خواستم به من یاداوری کنن تا براش نامه بنویسم.. همون موقع دوست و همکار خوبم برای رادینی یه نامه نوشتن و از من خواست براش بندازم تو صندوق.. وقتی رادینی نامه رو دید و خوند خیلی ذوق کرد و خوشحال شد ..انگار دنیا رو بهش دادن.. همون موقع از من کاغذ گرفت تا جواب نامه رو بنویسه ..آخر شب نامه رو به من دادو اصرار کرد که حتما پستش کنم.. این نامه رادینیه ..به نظ...
30 شهريور 1390

رادین و کاراته

امروز اجازه داشتیم همراه رادینی به کلاس کاراتش بریم و برنامشونو تماشا کنیم.. متاسفانه راستینی خواب بود و من نتونستم برم اما شوشو رفت و چن تا عکس و فیلم آورد..به نظر میاد داره پیشرفت می کنه.. منتظر روزیه که باز مسابقه بده و کمربندش عوض شه..به نظر خودمم خوبه که بتونه از خودش دفاع کنه ..امیدوارم جا نزنه و ادامه بده.. اینم دو تا از عکساش که همسری یادش بوده که موضوع عکس رادینیه نه چیزای دیگه ...
27 شهريور 1390